فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: دومین نشست از سلسله نشست های بررسی آثار و افکار دکتر رفیع پور با عنوان«توسعه و علم: طرح ناتمام»با حضور مقصود فراستخواه در دانشکده علوم انسانی دانشگاه خوارزمی برگزار شد. در این نشست دکتر فراستخواه با بیرون کشیدن فکت هایی از دو کتاب موانع رشد علمی در ایران و آناتومی جامعه به نقد آرا فرامرز رفیع پور پرداخت. از ویژگی های این جلسه که تحسین حضار را نیز به همراه داشت نقد تند اما غیرگزنده دکتر فراستخواه بود که با نگاهی برون نسلی صورت گرفت. ایشان با انتقاد از نقادی های مخربانه و جدل گونه در ایران در ستایش و نقد نقد سخن گفت و خود به دور از پدرکشی های علمی و خشونت های کلامی دکتر رفیع پور را به مثابه یک متن برای ویرایش ذهن جامعه شناسی ایران نقد کرد.
مقدمه نخست: نقد به چه معناست
ابتدا درک خود را از نقد بگویم. نقد به معنای خلافگویی و خلافخوانی نیست که به شکل بیمارگونه در جامعه ما اینجا و آنجا رواج دارد. نقد هرچه هست مطمئنا چیزی جز جدل پیشگی هیستریک و جز تخریب و پارهپاره کردن متن است. در جامعۀ ما استعداد پدرکشی علمی، خشونتهای ذهنی و زبانی وجود دارد که طاعون خطرناکی است و هم جامعه، هم علم و هم اخلاق را یکجا ویران میکند. نقد در تصور بنده به این معناست که تفکر ما خصیصۀ گفت و گویی دارد. ما اصلا نمیتوانیم بدون گفت و گو فکر بکنیم. حداقل این است که با خودمان از در گفت و گو بیاییم . این همان نطق درون است. هم ازاین روست که گفته اند انسان حیوان ناطق است. زمانی که با خودمان «به عنوان دیگری» گفت و گو میکنیم، تفکر اتفاق میافتد. یک سطح بیرونیتر وقتی است که از طریق گفتگو با دیگران به اندیشیدن ادامه میدهیم. ما تنها با نقد دیگران است که میکوشیم فهمی بهتر، موشکافانه و با نکتهسنجی از حرفها و آرای آنها به دست بیاوریم. ما بدون نقد دیگران نمیتوانیم آنها را بفهمیم. دیگران نیز بدون نقد ما نمیتوانند از حرفهای ما سر دربیاورند. اینجاست که گفت و گوهای انتقادی، ضرورتی برای اندیشیدن بشر است. در هر گفت و گوی انتقادی، حقیقت نه در تصاحب ماست و نه در تصاحب دیگری. بلکه حقیقتی اگر هست در منطقه خاکستری میان ما و دیگری هست و هر دوسوی گفت و گو باید آمادگی اندیشیدن مجدد درباره فرضهایشان را داشته باشند.
من با این درکی که از نقد دارم و بازگو کردم، خواهم کوشید یک استاد جامعهشناسی ایران را بررسی انتقادی بکنم. دکتر فرامرز رفیعپور برای ما اهمیت دارد و ما ایشان را بزرگ میداریم. رفیع پورمتنی است که آن را درخور خواندن میبینیم. انتخاب او برای نقد نشان دهنده توجهی است که اجتماع علمی به او میکند. با نقد رفیع پور در صدد بررسی و ویرایش ذهن جامعهشناسی ایران هستیم. اگر نقد ایشان، توسط استاد هم دوره او انجام میشد گفت و گویی درون نسلی بود ولی چون توسط منِ دانش آموز انجام می گیرد پس گفت و گویی است میان نسلی.
مقدمه دوم: دغدغهها
ابتدا برخی دغدغههای با ارزش و نکات منطقی از دو کتاب آناتومی جامعه[i] و رشد موانع علمی در ایران[ii] یاداوری میکنم. در کتاب موانع رشد علمی ایران ، این استاد جامعه شناسی ایران به درستی به اختیارات دانشگاه تاکید کردهاند و اینکه نظام آموزشی ایران، متولیان متعددی دارد و این متولیان با مداخلات موازی خود مانع از استقلال آکادمیک و ابتکار عمل خود دانشگاهها می شوند(۲: ۷۸-۷۹).[۱] ایشان در ارتباط مشکلات درس خواندن با هم دختر و پسر در دانشگاه به نکات خوبی اشاره کردهاند. پرسش دکتر رفیع پور این است که «چه مانعی وجود دارد که دختر و پسر از دبستان با هم به مدرسه بروند و بر سر یک کلاس بنشینند این نیاز به یک فتوای شجاعانه دارد تا پس از چند سال مردم و بچهها به آن عادت کنند و آن را یک امر طبیعی بدانند(۲: ۱۶۲). نقد دیگر ایشان نقد مدرکگرایی در ایران است. گسترش بیرویه و ناموزون و عرضهگرایانه موسسات آموزش عالی و دانشگاهها را بدرستی مورد اننتقاد قرار دادهاند. ایشان فرایندهای صوری ارتقای مرتبه تا استادی را نقد کردند. همچنین کوشیدهاند ردپاهایی از سیاستزدگی و ابتذالی را در محیطهای علمی نشان بدهند که به تعبیر بنده نوعی پوپولیزم و نوعی لومپنیزم علمی است و متاسفانه ویروسوار در جامعه علمی ما در حال رشد است.(۲: ۲۳۴ ونیز ملحقات: ۸-۹). در هر دو کتاب نکاتی منطقی درباب توسعه به چشم میخورد. یکی از دغدغههای با ارزش رفیعپور در این کتابها دغدغه نسبت به عدالت اجتماعی است. نسبت به دموکراسی نیز هرچند تاکید خاصی ندارند ولی در برخی عبارات حاشیهای و تکمیلی، گویا فرایند دموکراسی شدن را به عنوان یک گذار و یک فرایند اجتنابناپذیر میپذیرند هرچند در ابهام. رفیعپور بدرستی میگوید این دموکراسی شدن در کشور ما به درستی اجرا نشده است(۱: ۵۲۴). هرچند ایشان دموکراتیزاسیون را در کنترل دولت میخواهد(۱: ۵۵۱-۵۵۲). دکتر رفیعپور بحق به نقد مدل توسعۀ کمیگرا، ظاهرگرا، بروکراتیک و برونگرا میپردازند که مبتنی بر اقتصاد نفتی است و تعبیرهایی مانند جامعه ادایی و تجدد ادایی به کار می گیرند. جامعهای مصرفزده، ادای توسعه در میآورد. مولف طرفدار رشد درون زاست. اما مشکلی که وجود دارد این است که تئوریهای بدیل و کارامدی برای این توسعه به دست نمیدهد. سرطان اجتماعی فساد را بحث میکند. اینها دغدغههای هنجاری خوبی هستند اما از یک جامعهشناس انتظار میرود نظریهای جایگزین برای تحلیل ارائه بکند و این را چندان نمیبینیم.
فرضهای پس پشت دیدگاهها
در این بحث کوشیدم ابتدا به سر وقت فرضهای پایهای بروم که بربحث رفیعپور دربارۀ علم و توسعه سایه انداختهاند. به نظر میرسد همین نوع فرضها هستند که آرا و استدلالهای رفیعپور را سمت وسو دادهاند. همین فرضهاست که باعث شدهاند این استاد باارزش سراغ شواهد خاصی برود و بعد برپایه آنها استدلال خاصی بکند و استنتاج خاص به عمل بیاورد. دادهها، گرسنۀ معنا هستند. معنایی که رفیعپور یا من یا هرکس به دادهها میدهیم تحت تاثیر فرضهای ماست. خصوصا وقتی که یک محقق بدون توسل جدی به نظریه و عمدتا به صورت تجربی به سراغ دادهها میرود و عادت به مطالعه تجربی بدون توسل به میانجیهای نظریهای دارد . وقتی ما نظریه مشخصی نداریم و مستقیما به سراغ دادهها میرویم، طبیعی است که فرضهای نیازموده در اینجا میدان پیدا بکنند و به تحقیق ما سمت و سو بدهند. بارها درگفتهها و نوشتههای دکتر رفیعپور خوانده و یا شنیدهایم که میگوید از دانشجویانم خواستم بروند و یک نظرسنجی بکنند و بعد بر اساس همین دادهها ایشان استنتاج میکند و این نشان دهندۀ یک سبک تولید دانش است، یک عادتواره است که محقق و مؤلفی بدون نظریۀ مصرح و موجّه، یکراست و میانبر به سراغ برخی دادهها میرود. نظریه چیزی است که قدری آزموده شده است و یک اجماع فکری روی آن وجود دارد و مانند چراغی نور به دادهها میتاباند. اما وقتی نظریه غایب باشد این کار خیلی وحشتناک است و فرضهای نیازمودۀ آشکار وپنهانی که اعتبار یک نظریه علمی را ندارند و صرفا گرایشهای ذهنی ما هستند میدان دار میشوند و بر انتخاب دادهها و تفسیر دادهها تاثیر میگذارند و بر نحوه مفهوم سازیهای ما سایه میاندازند. من پنج فرض ذهنی مولف را که به زعم من در پشت استدلالهای ایشان هست ذکر میکنم:۱.کمالگرایی که خالی از سوگیریهای مذهبی دکتر رفیعپور نیست . ۲.نخبهسالاری سلسله مراتبگرا . ۳.نگاه غالب مهندسی در توضیح امر پیچیده انسانی و اجتماعی ۴.نوعی حکیمانه و افلاطونی از اقتدارگرایی و دولتگرایی. ۵. سرمشق نظم در مقابل سرمشق تغییر(ایشان بسیا رگرفتار پارادایم نظم شده است).
کمالگرایی
به نظر میرسد یکی از زیرینترین فرضهای جناب دکتر رفیعپور ، شکلی از کمالگرایی است. در توضیحات ایشان میبینیم که مشکل جامعه را در این میبیند که مردم خود را مطرح میکنند. از خودنمایی در گفتار گلهمند است ؛ خودنمایی در نوع لباس پوشیدن، منزل، شغل و ... (۲: ۲۸). گویا درکی گناهآلود از آدمی در اینجا بر مؤلف چیره شده است و تحت تأثیر اسطوره گناه اولیه هستند . فرضهای کمالگرایانه ، ممکن است سبب شود که در توضیح امر اجتماعی دچار خطا بشویم. مولف محترم انتظار دارد جامعه از افراد زاهد و مخلصی تشکیل شود که به امور دنیا توجه نداشته باشند. انتظار داشتن چنین جامعه کمالگرایانهای است که مؤلف را به فرض دوم سوق میدهد؛ یعنی کاملمردانی لازم است که در رأس چنین جامعهای باشند و این همان نخبهسالاری سنتی است.
نخبهسالاری
مؤلف خوشحال است که «مسئولان نظام ما درکمال سادگی زندگی میکنند»(۱: ۵۴۵). این همان نخبهسالاری سنتی بر مبنای تقدس نخبگان است و آرزوی جامعهای که هدف آن و حتی هدف از دانشگاههای آن، «ساختن افراد متفکر خداجوست»(۲: ۱۳) همین نخبهگرایی است که سبب شده است ایشان در جاهای مختلف آثار خود با حسرت از کاریزمایی یاد میکند که دیگر نیست(۱: ۵۴۶ و...). در علم هم فرض نخبهسالاری گریبان رفیعپور را رها نمیکند. معتقد است رشد علم از انباشت دانش آموختگان در متن جامعه حاصل نمیشود. و «در این میدان کارزار یک مرد آزموده نیاز هست»(۲: ۵۶). از شوفر و همکاران استناد میجوید تا اثبات کند که علم یک نهاد اجتماعی به غایت اقتدارگراست[۲](۲: ۳۵ و ۱۰۸). دو روایت از این مضمون میشود داشت.یک روایت که معقولتر است این است که در علم، نوعی اختیارات و حجیتهای معرفت شناختی و اخلاقی[۳] برای متخصصین و مراجع علمی و استادان هست و به شناسایی و داوری آنها اهمیت داده میشود . هرچند که این نیز تحت تأثیر تحولات اخیر پارادایمی در علم، موج سوم علم، علم سبک دو، علم شبکهای، علم بزرگ (big Science) معنای معتدلتر و کثرتگرایانهتر و افقیتری پیدا کرده است. دیگر آن مرجعیتهای دوره کلاسیک علم و موج اول علم، امروز با دگرگونیهای ICT و تحولات علم و شبکههای اجتماعی و شهری و با دگرگونی ساختارها و نهادهای علمی و ارتباطهای علمی تغییر یافته است. الگوی درختی علم دیگر طرفدار ندارد. امروز الگوی شبکهای علم مطرح است. بنابراین اختیارات و حجیتهای علمی از شکل عمودی سابق در حال تحول به یک مدلهای شبکهایتر و مشمول کثرت است. الان یک دانشجو در عین حال که قایل است استادی وجود دارد و صحبتهایش وثاقت دارد در عین حال استاد را نقد میکند چون از مجاری مختلف و مراجع مختلف با انفجار اطلاعات مواجه است. دیدگاههای متکثر ومتعارض را دریافت میکند و در نتیجه مرتب درگیر ساخته شدن تاریخی وبسیار افقیتر و مشارکتیتر دانش است. اما دکتر رفیعپور روایت دومی از سخن شوفر دنبال میکند که مبتنی بر درکی کلاسیک از نهاد علمی است و نتیجهای که میگیرد این است باید با مداخله وزارت علوم، سلسله مراتبها در دپارتمانها و دانشگاهها بیشتر بشود»(۲: ۱۰۱-۱۰۲). و تأکید میکند که مدیر گروهها فقط باید استاد باشند و باید بعد به رای اعضای هیات علمی در گروه برای انتخاب مدیر گروه بر حسب مرتبه، وزن متفاوت قائل بشویم و این افراد باید امکانات نابرابر هم داشته باشند.(۲: ۱۰۹-۱۱۰). به نظر اینجانب هر چند دغدغههای جناب دکتر خصوصا با توجه به تنزّل هرچه بیشتر کیفی که باجذب بورسیهها وهیأت علمی و برهم خوردن ضابطههای آکادمیک در طی سالهای اخیر شاهد بودیم قابل درک است اما چارچوب استدلال مخدوش است. پیشنهاد یک چنین نابرابریهای صریح با جامعهشناسی دانشگاه ایرانی سازگار نیست. پرسش این است که دکتر رفیعپور در این پیشنهاد تاچه حدی به بافتارفرهنگ و جامعه ما، شاخص فاصله قدرت در ایران و قشربندی اجتماعی دانشگاهیان و هرم سنّی اعضای هیأت علمی وترکیب رتبهها در ایران توجه کردهاند؟ گویا آن فرضهای نخبهسالار و سلسله مراتبگرا سبب میشود که این امور نادیده گرفته میشوند.
نگاه غالب مهندسی
فرضها پی در پی میآیند در فضای ذهنی مؤلف نفوذ پیدا میکنند. یکی نیز نگاه غالب مهندسی در طرز تحلیل ایشان است. این نگاه غالب مهندسی نیز به گمان بنده بی ارتباط با پس زمینههای تحصیلی ایشان نیست؛ مهندسی کشاورزی از آلمان در سال ۱۳۴۷. این در کار و بار جامعهشناسی ایشان تاثیرگذاشته است. ایشان به علم سازمان یافته قائل اند (۲: ۱۴) مانند یک کارخانه (۲: ۵۷).« ما به یک علم سازمان یافته نیاز داریم که اجزای آن مانند چرخ دندههای ساعت باهم هماهنگ کار بکنند». (۲: ۱۱۳). از چین نمونۀ مثال میآورد: «در کشور چین حزب کمونیزم که کارهایش مبتنی بر یک سلسله مراتب منسجم... است یک سیستم تفکر از دانشمندان مختلف به وجود آورده است هر مساله مهم را حزب ابتدا به این سیستم تفکر میدهد و از آن سیستم راه حل میخواهد چنین کاری در ایران نیز میسر است به شرط آنکه در نظام سیاسی کنونی ایران یک برنامه عمیق و عملی شده برای اداره کشور به وجود آورد». (۲: ۶۱-۶۲). از اینجاست که فرض اقتدارگرایانه ظهور پیدا میکند ملاحظه میکنیم که مخاطب این جامعه شناس مرتبا حکومتیها و دولتیها هستند.
اقتدارگرایی ودولتگرایی
اقتدارگرایی فرزند کمالگرایی است. برای رساندن جامعه به کمالی که در ذهن داریم مداخلات حداکثری حکومتی در سیاست اجتماعی(social policy) را لازم میبینیم. بدین ترتیب مدل سیاست اجتماعی جناب دکتر رفیعپور ، مدل دولتگرا و اقتدارگراست نه سیاستی اجتماعی که از حوزه عمومی و از متن گفتگوهای مدنی دربیاید. خصوصا که فرض کمالگرایی ایشان سر به کمالگرایی سیاسی هم میگذارد. میگویند: «مسئولان درجه یک این کشور جز به خدا نمیاندیشند در زهد به سر میبرند در جهان کمتر چنین افرادی را در راس جوامع میتوان یافت. آنها غم همه این مردم را میخورند و شوری در دل دارند وصف ناپذیر که درک مطالبه کنندگان و نق زنندگان از آن قاصر است»(۲: ۵۳). این نوع جملات را اگر از یک فعال سیاسی بشنویم عجب نیست اما وقتی از یک استاد جامعهشناسی میشنویم در شگفت میمانیم که فرضهای نیازموده با دانشمندی چه میکنند.
حالا اینجا ایشان مفهومی را نیز میسازندکه به نظر اینجانب خیلی غلط انداز است و آن «استبداد نامستدل و نامشروع »است. طبیعی است که خواننده وقتی این را میخواند میگوید عجب پس استبداد مستدلّی هم لابد وجود دارد! لازم است یادآوری کنم از اخلاق علم بدور است که از یک جمله یک مؤلف، سریعا یک مفهوم مخالف دربیاوریم و از این استاد عزیز مچ گیری بکنیم. این مغایر با پارسایی ذهن است. اما متأسفانه ایشان خودشان توضیح میدهند که استبداد نامستدل از این رو مورد استفاده قرار گرفته که گاه در برخی از شرایط استبداد، کارکرد دارد و لذا مستدل است.(۲: ۲۸) بنابراین ایشان صریحا به استبداد مستدلّی هم قایل هستند. حال به نظر ایشان چه موقع این استبداد کارکرد دارد؟ میگویند:«در هنگام آشفتگیهای شدید اجتماعی، تضادهای شدید ارزشی و عدم توافق بر سر ارزشهای اصلی نمیتوان با روشهای دموکراتیک و مورد پذیرش عامه به اهداف مهم جامعه نظیر نظم اجتماعی دست یافت»( همان) از بد حادثه این شرایط همان چیزی است که رفیعپور معتقد است در ایران وجود دارد. از نظر ایشان در هرجامعهای سلسله مراتب، بر اساس کارایی و رعایت ضوابط و هماهنگی لازم است(۲: ۳۶). به همین دلیل است که به نظر میرسد دکتر رفیعپور هم در علم و هم در اداره جامعه معتقد به نوعی مداخله حداکثری از بالا توسط کسانی هستند که میخواهند جامعه را به کمال برسانند، این همان رویکرد افلاطونی و نوعی اقتدارگرایی فاضلانه و فرهیخته از نوع استبداد منوّر است. با همین فرضهاست که دکتر رفیعپور تجدد و توسعه را برای ایران یک دام وتله تلقی میکند(۱: ۵۴۶) و به جای آن به اداره جامعه با استفاده از سنت تأکید دارد و معتقد است راه حل مشکلات ایران توسعه اقتصادی با گسترش آزادیها نیست(۱: ۵۴۶). و محدودیتهایی را لازم میداند که حکومت برای خاطر آزادی ارزشی مردم در آزادیهای ظاهری در سبک زندگی و مسایل دیگر ایشان ایجاد بکند و میگوید بخشی از نارضایتیهای جامعه ما از محدودیتهایی ناشی شده است که دولت برای آزادی ارزشی مردم در برخی آزادیهای ظاهری ایجاد میکند(۱: ۵۲۳). به دانشگاه هم که میرسد معتقد است: « در این مکان شریف پتانسیل بسیار بالایی از انحرافات، آنومی، آشفتگی و اغتشاشات سیاسی نهفته است»(۲: ۱۹۱). شگفت است که یک استاد تحت تأثیر فرضها میرسد به اینکه مرکز تهدید، همین دانشگاه است! حال در اینجا اول کاری که باید بکنیم این است که ارزیابی دانشجو از استاد را باید برداریم این نیز از نگاه اقتدارگرا و سلسله مراتبی به نهاد دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی در میآید. ایشان معتقد است که ارزیابی استاد توسط دانشجو اساسا بی معناست و«با بزرگ منشی که در مسئولان رده بالای وزارت میشناسیم این روش نمیتواند مورد نظر آنها باشد»(۲: ۱۵۴). در اینجا میبینیم که به جای اینکه به عقلانیت خود دانشگاه مراجعه بکنند چشم به یک اقتدار متمرکز دیوانسالار و دولتی میدوزند تا راهی را برای رشد علمی نشان بدهند!
دو خلط مسأله ساز
در اینجا یک نکته مهم معرفت شناختی وروش شناختی هست. وقتی فرضهای نیازموده در فضای ذهن یک استاد سایه انداز است و از سوی دیگر در سبک نوشتن و در سبک گفتار و در سیاق فکری ایشان، زبان تجویز بر زبان توصیف و تحلیل میچربد، زبان توصیف تحت الشعاع قرار میگیرد و در محاق میماند و زبان تجویز چیره میشود نتیجه اش یک جامعهشناسی کلینیکی میشود. ما در رفیعپور یک جامعهشناسی بیمارستانی و درمانگر مواجه هستیم که برای جامعه با فرض اقتدارگرایی و کمالگرایی مرتبا تجویز میکند و جامعه را مثل یک اندام ، استخوانشناسی و آناتومی و تشریح میکند وانتظار دارد در جامعه هنجار بفرستیم وجامعه نیز هنجار بپذیرد و اگر استخوانی در رفت آن را جا بیندازیم تا نظم برقرار بشود.
به ویژه یک چیز دیگر را هم در نظر بگیرید در غالب آثار و گفتارهای ایشان، زبان علم با زبان دین به شدت درآمیخته شده است ، قوانین علمی به سنت الله تعبیر شده است(۱: ۱۳). من به عنوان فردی که فاقد تجربه ایمان نیز نبوده ام میفهمم که یک فرد مؤمن سنت الله را تمام افعال الهی یعنی همان قوانین طبیعت وجامعه وتاریخ بداند. ولی نباید قلمروهای زبان علم و زبان دین تا این حد خلط بشوند. در علم، ما با روش و فرضیه و آزمون و نظریه و حدس وابطال و تأیید و تحول وتکثر آرا سر وکار داریم و این غیر از ساحت ایمان دینی است. حتی اگر قرار به رویکرد میان رشتهای وحتی هم سخنی روشمند علم ودین باشد راهش این نیست که در کتاب این استاد عزیز میبینیم. ایشان از یک سو تحت تأثیر یک نظریه علمی کهنه میگویند شناخت علمی یک طرفه از استاد به دانشجوست! واز سوی دیگر آن را با استدلال به متن دینی! بر پایه الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ توجیه میکنند(۲: ۲۲۹). بدون توجه به نظریات علمی متفاوت در باب یادگیری که اصولا شناخت علمی را یکطرفه از استاد به دانشجو نمیدانند. شاید اینجا بیشتر از همه همین الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ است که لطمه میخورد. الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ در ساحت ایمان و دین است. یک زمانی برخی گروهها میآمدند غیب را با متدولوژی علمی توضیح میدادند! در اینجا هم در کتاب یک استاد فرهیختۀ جامعهشناسی به نوعی با تکرار همان نوع نگاهها به شکلی دیگر مواجه هستیم واین عجب نیست؟ اساسا اینکه «دانشگاه را محلی بدانیم که نهایتش شناخت الهی است» از نظر تحلیل جامعهشناسی دانشگاه به مثابۀ یک نهاد اجتماعی درست نیست. نمیتوان برای دانشگاه از پیش یک نهایت خاص تعریف کرد، در علم اگر هم روشهای معینی داشته باشیم نتایج معین اصلا نداریم. ممکن است دانشمندی به خدا قائل باشد یا نباشد. اما استاد ما میفرمایند: «باید شرایطی فراهم آورد که دانش آموختگان آن به درجهای از شناخت برسند که آنها را در آستانه معرفت الهی قرار دهد»(۲: ملحقات،ص۹). اینها درواقع از همان خلطها و درآمیخته شدن زبانهاست. خلط سطح تحلیل و سطح تجویز، خلط زبان جامعهشناسی با زبان یزدانشناسی. برای جامعهای که بدجوری گرفتار خلط دین با هرچیز دیگر شده است تفکیک، امر خیلی مهمی است. خلطها ذهن ما را و دنیای ما را آشفته ساخته است. وقتی شما تفکیک قلمرو میکنید و تمایز قایل هستید بین قلمروها، بین منطقها، بین زبانها؛ در آن صورت بیان تان شفاف و پاکیزه میشود و وجاهت دعاوی شما بهبود مییابد، امید ریاضی خطاها کاهش پیدا میکند.
به همین دلیل است که مولف معتقد هست تجدد یک راه حل برای ما نیست. به این امر گرایش دارد که از درون سنت، راه حل بیرون بیاید. شاید تحت تأثیر همین پیش فرض بود که در سالهای ۸۰ ایشان متأسفانه قدرت به دستانی را به آخرین تیر ترکش سنت تعبیر کردند! حال آنکه قبلا طی دهه هفتاد ، در کتاب «توسعه و تضاد»، دولت سازندگی را نقد کرده بودند و در کتاب «آناتومی جامعه» دولت اصلاحات را. من وارد این مباحث نمیشوم. اینها چیزهایی هستند که یک منتقد رفیعپور ممکن است احساس کند که ما به تحلیل گفتمان ایشان (discourse analysis ) نیاز داریم. چه گفتمانهای قدرت در پس پشت این کتابها و دیدگاهها پنهان شدهاند؟ من در این نوبت از منظر تحلیل گفتمان به نقد دکتر رفیعپور نمیپردازم وبه جای آن به نقد معرفتشناختی وروششناختی بسنده میکنم.
ارجاعات:
[۱] در همه جای این سخنرانی، ارقام داخل پرانتز نشان دهندۀ شماره یکی از دو کتاب و صفحات مورد استناد است.
[۲] science is a highly authoritative social institute(Schofer,et al, ۲۰۰۰)
[۳] epistemological and moral authority
منابع:
[i] ۱.رفیعپور ، فرامرز(۱۳۷۸).آناتومی جامعه، مقدمهای بر جامعهشناسی کاربردی. تهران: شرکت سهامی انتشار.
[ii] ۲.رفیعپور ، فرامرز (۱۳۹۰).موانع رشد علمی ایران وراه حلهای آن. تهران: شرکت سهامی انتشار.
ادامه دارد ...
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۴-۰۵-۲۵ ۱۳:۴۰نعمت الله فاضلی 5 10